۱. انسان یا حیوان که معدهاش خالی و محتاج غذا باشد. ۲. [مجاز] حریص؛ آزمند.
فرهنگ فارسی عمید
۱. اسیر؛ دربند؛ دستگیرشده. ۲. دچار. ۳. [عامیانه] پرمشغله. ۴. مبتلا به سختی، رنج، و امثال آنها. ۵. [مجاز] عاشق؛ شیفته. * گرفتار آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی] = * گرفتار شدن * گرف ...
۱. اسارت؛ دربند بودن. ۲. [مجاز] دچار شدن. ۳. [مجاز] رنج و زحمت و شغل و کار بسیار.
۱. بهدستآمده. ۲. ستاندهشده. ۳. [مجاز] تیره. ۴. [مجاز] افسرده؛ دلتنگ. ۵. [مجاز] خسیس.
گرفتهدل؛ دلتنگ؛ اندوهگین.
۱. اخمکرده. ۲. [مجاز] ملول؛ غمگین.
قسمت تحتانی پشت گردن که بین دو شانه قرار دارد.
۱. جای گرم. ۲. خانۀ گرم.
گرمخیزنده؛ چستوچالاک؛ تیزرو.
۱. تندرو؛ روندۀ بهشتاب. ۲. (تصوف) سالکی که با شورواشتیاق در طلب مقصود بکوشد: چنان گرمرو در طریق خدای / که خار مغیلان نکندی ز پای (سعدی۱: ۸۳).
۱. (فیزیک) ابزاری با دو جسمِ دارای حرارت متضاد که برای مطالعۀ ویژگیهای گرمایی اجسام کاربرد دارد. ۲. (پزشکی) ابزاری شبیه دماسنج با درجهبندی خاص (حداکثر ۴۲ و حداقل ۳۴ درجه) برای ...
= گرمابه