(حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".
فرهنگ فارسی معین
(بِ اَ) (اِمر.)۱- فشردة انگور.۲- شراب، باده.
(بَ)(حامص. اِ.)۱ - بستن مسیر آب.۲- عایق کردن جایی یا چیزی در برابر نم و رطوبت.۳- تنظیم شدن موتور ماشین یا هر دستگاه دیگری.۴- ریختن آب در سماور، آب پاش و غیره.
(بِ جِ) (اِمر.) کنایه از: خون، خونابه (طبق طب قدیم، جگر مرکز خون است).
(~ ِ حَ یا حِ)(اِمر.) نک آب حیات.
(نِ) (اِ.) تاولی کوچک در پوست حداکثر به بزرگی ته سنجاق و حاوی مایعی روشن. (فره).
(دُ دَ) (اِمر.)۱- سرنگ.۲- جانوری است قهوهای رنگ با پای دندانه دار و تیز که زمین را سوراخ میکند و به ریشة گیاهان آسیب میرساند، خوراکش کرمها و حشرات میباشد، بال& ...
(دَ)(اِمر.)۱- آبی که پیش از خوردن غذا و پس از آن برای شستن دست و دهان به کار میبردند.۲- وضو. ؛ ~ به ~خرج دادن کنایه از: مایه گذاشتن.
(تَ) (مص م.)۱- داخل کردن آب در ظرفی.۲- ادرار کردن، پیشاب ریختن.
(~ِ زِ دِ) (اِمر.) نک آب حیات.
(بِ) (اِمر.)۱- نوعی بیماری چشمی که باعث تیرگی و نابینایی چشم میشود.۲- حادثه.۳- مداد، مرکب.۴- آبی که تیره و رنگ آن تیره باشد.
(ش ِ) (اِفا.)۱- شخصی که داند کدام جای از زمین آب دارد و کدام جا آب ندارد.۲- آن که غرقاب و تنگ آب را از یکدیگر باز داند و راهنمای کشتی شود تا بر خاک ننشیند.۳- قاعده دان.۴- صاحب مهارت در علوم. ...