(حامص. اِ.)۱- عمران، آبادی.۲- منسوب به شهر «آبادان».۳- آبادی، قریه.۴- رفاه، آسایش.۵- زراعت، کشاورزی.
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.)۱- نوعی جامه گران بها.۲- پارچهای محکم و خشن.
(ص.)۱- آبدار باشی، ساقی.۲- گیاه و میوة پرآب.۳- تیز، برُنده.۴- فصیح و روان.۵- سخت، محکم، غلیظ. صفتی برای دشنام، سیلی.
(نِ) (اِمر.)۱- اتاقی در اداره، یا هر جای دیگر که در آن چای یا قهوه درست میکنند.۲- مجموع آلات و ادوات و خادمان و ستوران و آبداری در دستگاه سلاطین.
(رَ) (اِمر.) دم جنبانک، گازر.
(دَ) (اِمر.) ابریق، آفتابه.
(دَ) (ص.) چابکی، مهارت.
(رُ) (اِمر.)۱- سنگ کف رود که جریان آب آن را ساییده باشد.۲- موا د ته نشین شده در مجرای آب.
(رَ) (اِ.) ابره، رویه.
(اِمر.)۱- اعتبار، ناموس.۲- عرق، خوی.
(اِ.) گل همیشه بهار.
(زِ) (اِمر.) آبی که از کنار چشمه، رود، تالاب و امثال آن به بیرون تراود.