[ کَ / کِ دَ ] (مص مرکب) حمل آب از جایی. || بیرون آوردن آب با دلو و مانند آن از چاه و حوض و جز آن. نَزْح. || تطهیر شرعی و نمازی کردن چیزی متنجس. || شستن جامهٔ صابون زده با آب خالص ت ...
لغتنامه دهخدا
[ کَ دَ ] (مص مرکب) آب انداختن ماست یا آش سرد و جز آن چون قسمتی از آن را برگرفته باشند. آب انداختن.
[ بِ گُ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) گلاب. عطری که از گل سرخ گیرند: و از وی [ از پارس ] آب گل و آب بنفشه... خیزد. (حدودالعالم). از آن پس به آبِ گُل و بوی خوش بشستند دست و نشستند کش.اسدی.
[ بِ گو گِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) چشمهٔ گرم طبیعی که در آن گوگرد باشد. در رامسر و سمنان و لارستان فارس و خراسان و دماوند آب گوگردی هست.
[ اَمْ ] (اِخ) نام محلی کنار راه کازرون ببوشهر میان راهدار و برازجان در ۱۱۰۹۱۰۰ گزی طهران.
[ آبْ، بَ کُ ] (اِ مرکب) مَقْسم و محل بخشیدنِ آب. || (اِخ) نام محله ای بطهران.
[ آبْ، بَ ] (حامص مرکب) شغل و عمل آب بند.
(نف مرکب) آب شناس.
[ تَ ] (اِ مرکب) طراز بنایان که در درون آب دارد. - آب تراز کردن زمین؛ تسطیح آن برای جریان آب.
[ تَ کَ دَ ] (مص مرکب) غوطه خوردن در آب سرد بقصد خنک شدن.
[ دِ ] (اِخ) رجوع به آبدیز شود.
[ هَ / هِ ] (اِ مرکب) هر جا که آب در آن گذرد از رود و جوی و مسیل و مانند آن. گذرگاه سیل. (فرهنگستان زمین شناسی): خاک خور، گو پس از این روح طبیعی تا من آب راهه ش ز گذرگاه جگر بربندم. سیف ...