[ گِ ] (اِ مرکب) آن باد بود که برمثال آسیایی گردد. بادی گرد. بادی باشد که خاک را بشکل مناری بر آسمان برد و با لفظ پیچیدن استعمال شود. بهندی بگوله نامند. (غیاث) (آنندراج). صرصر. زوبعه. اعصا ...
لغتنامه دهخدا
[ گِ ] (اِ مرکب) حاشیه باف. (ناظم الاطباء).
[ گِ ] (ص مرکب) آن که روی مدور دارد: مردمانش گردروی اند [ مردمان خمدان مستقر مغفور چین ] و پهن بینی. (حدود العالم). حلیت (او) [ یزیدبن عبدالملک ] مردی بود دراز، ضخم و گردروی. (مجمل التوا ...
[ گُ ] (ن مف مرکب) دلیرزاده. پهلوان زاده. کسی که او را گرد زائیده باشد: پس از باره رودابه آواز داد که ای پهلوان بچهٔ گردزاد. فردوسی.
[ گِ عِ ] (ص مرکب) آنکه ساعد گرد دارد. کسی که ساعدی فربه و متمایل به تدویر دارد: کنگی بلندبینی، کنگی بزرگ پای محکم سطبرساقی، زین گردساعدی. عسجدی.
[ گَ دِ شِ سْ / سِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) تقدیر. پیش آمد. قضا و قدر: بدو گفت کز گردش آسمان بگو آنچه دانی به پرسش ممان.فردوسی. چنین گفت کز گردش آسمان نیابد گذر مرد نیکی گمان.فردوسی.
[ گَ دِ شِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) دوران دم. گردیدن خون در رگها. رجوع به دوران دم شود.
[ گَ دِ شِ یِ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) محیط دایره : پیشینگان نمی پنداشتند که گردش دایره سه بار چند قطر است. (التفهیم ابوریحان بیرونی).
[ گَ دِ ] (اِ مرکب) جای گردش. محل گردش : کجا پرگار گردش ساز گردد به گردشگاه اول بازگردد.نظامی. فلک را کرده گردان بر سر خاک زمین را جای گردشگاه افلاک.نظامی. رجوع به گاه شود. || تماشاگاه. ...
[ گِ شَ ] (اِخ) دهی از دهستان منگور بخش حومهٔ شهرستان مهاباد، واقع در ۵۴هزارگزی جنوب باختری مهاباد و ۴۴هزارگزی باختر راه شوسهٔ مهاباد به سردشت. هوای آن معتدل و دارای ۱۲۸ تن سکنه است. آب آ ...
[ گِ نَ / نِ ] (اِ مرکب) گرم دانه که نوعی از تخم مازریون باشد. معرب آن جردمانق است. (برهان) (آنندراج).
[ گِ مَ هْ ] (اِ مرکب) مخفف گردماه. گردماه. ماه تمام. بدر: با رخی رخشان چون گردمهی بر فلکی بر سماوات عُلی برشده زیشان لهبی. منوچهری. رجوع به گردماه شود.