[ ] (اِخ) (الـ ...) نامش حسین بن محمدبن عبداللََّه الطیبی. وی از علماء حدیث و تفسیر و بیان بود. ثروتی فراوان از ارث پدر و تجارت به دست آورده و تمامی را بمصارف خیریه رساند بحدی که در پایان ...
لغتنامه دهخدا
[ طَیْ یِ یِ ] (اِخ) دهی از دهستان حومهٔ بخش میناب شهرستان بندرعباس در ۸ هزارگزی جنوب میناب و ۳ هزارگزی خاور راه مالرو سیریک به میناب. جلگه و گرمسیر و مالاریائی با ۴۰۰ تن سکنه. آب آن از رو ...
= طَیب
فرهنگ فارسی عمید
[ طَیْ یِ ] (اِخ) نام کوهی است در شام. قلقشندی آرد: و در کوه معروف به طیبین شام فرقه ای از قبیلهٔ همدانست. (صبح الاعشی ج ۱ ص ۳۲۸).
[ طَیْ یِ ] (ع ص، اِ) جِ طیب (در حال نصب و جرّ). رجوع به طیب شود.
[ حَ سَ نِ ] (اِخ) ابن محمدبن عبداللََّه، ملقب به شرف الدین دمشقی. درگذشتهٔ ۷۴۳ هـ . ق. او راست: التبیان در معانی و بیان و جز آن. (هدیة العارفین ج ۱ ص ۲۸۳) (روضات ص ۲۲۴).غ
[ وو دُطْ طَیْ یِ بی ی ] (اِخ) التاجر المدعو بالنجیب. از معاصران قفطی است و حکایت قفطی را از ابن الخطیب نقل کرده است. رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص ۲۹۱ شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.