مطالعۀ رفتار جانور در محیط طبیعی [روانشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ کِ ] (ص مرکب) کنایه از تیز و تند. (آنندراج). شتابان و شتاب رونده. (ناظم الاطباء).
لغتنامه دهخدا
[ بَ کِ ] (ص مرکب) بدافعال و بدکار. (آنندراج). بدعمل و بدفعل. (ناظم الاطباء). مسی ء. (دهار). بدکنش. (یادداشت مؤلف): و متغلبان را که ستمکار بدکردار باشند خارجی باید گفت و با ایشان جهاد با ...
[ تَ کِ ] (ص مرکب) سخت رو و درشت و تند. (ناظم الاطباء).
[ خَ طْ طِ کِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) نامهٔ اعمال. || فرمان الهی. (ناظم الاطباء) (آنندراج).
[ کِ ] (حامص مرکب) خوش کرداری. نیکورفتاری. نکوکاری : خوب کرداری زبهر زنده نامی کرده اند زنده نامی بهتر است از زندگی لحم و عظام. سوزنی. خدای یوسف صدّیق را عزیز نکرد بخوبرویی لیکن بخوب کرداری ...
[ خوَشْ / خُشْ کِ ] (حامص مرکب) خوش عملی. خوش رفتاری. مقابل بدکرداری.
[ یَ / یِ کِ ] (ص مرکب) آنچه شبیه سه پایه است. - کوکب دیگپایه کردار؛ کنایه از ستارهٔ عیوق باشد: و آن کوکب دیگپایه کردار در دیگ فلک فشانده افزار.نظامی.
[ کِ ] (حامص مرکب) عمل راست کردار. درستکاری. صحت عمل. راستکار بودن : چون در او بود راست کرداری خواب او گشت قفل بیداری.اوحدی. و رجوع به راست کردار شود.
بیدین، بیآیین، بدکردار
فرهنگ واژههای سره
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.