اسم: فور (پسر) (هندی) معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام پادشاه هند در زمان اسکندر مقدونی
فرهنگ واژگان اسمها
خروج آرام یا انفجاری گدازه یا مواد آذرآواری یا گازهای آتشفشانی به سطح زمین [زمینشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان
گسیل پرشدت و بسیار کوتاهمدت پرتوِ گاما با انرژیهایی در گسترۀ میلیون الکترونولت [فیزیک]
[ فَ رَنْ ] (ع ق) بشتاب. دروقت. دردم. بی درنگ. حالی. درحال. درساعت. (یادداشت مؤلف). رجوع به فور شود.
لغتنامه دهخدا
[ فَ رَ ] (ع اِ) فورةالجبل؛ روی کوه و پشت آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || (اِمص) فورةالغضب؛ تیزی آن. (از اقرب الموارد). || فورةالحر؛ سختی گرما و جوشش آن. (منتهی الارب) (از اقرب ...
[ دَ ] (اِ) باید دانست که فارسیان خمسهٔ مسترقه را بر پنج روز آخر آبانماه افزایند تا مجموع ده روز شود و آن را بدین نام خوانند و در آن ایام جشنهای عظیم نمایند و شادی کنند، و آن را جشن پوردگ ...
[ فُرْ ] (اِ) نوعی دلیجان. (یادداشت مؤلف).
[ ] (معرب، اِ) قنفذ است که به فارسی خارپشت نامند. (مخزن الادویه).
[ رَ ] (اِخ) دهی است از بخش درمیان شهرستان بیرجند که دارای ۱۰۹۸ تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، شلغم، چغندر و کار دستی مردم قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹) ...
(ص نسب.) (عا.) وافوری، تریاکی.
فرهنگ فارسی معین
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.