نمک طعام، نمک، نمکدان، نمکزار، نمک میوه، نمک های طبی، نمک پاشیدن، نمک زدن به، شور کردن سایر معانی: (مجازی) خوشمزگی، لطافت طبع، بذله گویی، چاشنی کلام، (جمع - داروسازی) نمک میوه، مسهل، کارکن، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خورش، چاشنی، سوس، رب، اب خورش، جاشنی غذا، خوش مزه کردن، چاشنی زدن به، نم زدن سایر معانی: (خوراک پردازی) سس، شیره، شکلات آبسان (که روی بستنی می ریزند)، خوشاب، میوه ی پخته، طعم افزا، مزه آور، ...