اطوارخنک یابی مزه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سردی، انجماد، کمی تمایل در قوای جنسی سایر معانی: سردی، انجماد، کمی تمایل در قوای جنسی
سردی، خنکی
سرزمین شمالگان، ناحیه ی منجمد شمالی
تجرد، امتناع از ازدواج، بی شوهری، بی زنی سایر معانی: عزبی، عزوبت
سردی سایر معانی: سردی [مهندسی گاز] سردی
خون سردی، سرد، خنک، خونسرد، خنک ساختن، چاییدن، خنک کردن، سرد کردن، ارام کردن سایر معانی: خنک (سردی خوشایند)، تگرگی، چاییده، (جامه و پتو و غیره) سرد، آرام، خوددار، مهارشده، (خودمانی) بی تفاوت ...
سردی، بسته شدگی
بی رحم، ستمگر، کینه توز، نفرت اور، بی ترحم سایر معانی: سنگدل، ظالم، بی رحمانه، با سنگدلی، شدید، سخت، بی امان
متضاد، متقارن، متقابل، قطبی، وابسته به قطب شمال و جنوب سایر معانی: وابسته به قطب شمال یا جنوب، شمالگانی، جنوبگانی، سرالی، (نهاد یا جهت و غیره) متضاد، (کاملا) مخالف، اساسی، مرکزی، محوری، کیان ...
عوضی، اندوخته، کم حرف، رزرو شده سایر معانی: ذخیره، احتیاطی، پسداشتی، پسگذاشتی، پیشگرفت شده، از قبل گرفته شده، محتاط، خاموش
سخت، سنگ دل، سنگی، سنگلاخ، پرسنک سایر معانی: پرسنگ، سنگپوش، سنگ دار، دل سخت، بی رحم، سفاک، سنگ مانند، سنگ سان، سرد، بی احساس، بی احساسات، بی عاطفه [خاک شناسی] پاره سنگی - سنگلاخی ...