بی مزگی، بی سلیقگی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خبره، چشنده، مزهسنج سایر معانی: مسئول چشیدن خوراک یا نوشیدنی، چاشنی خور، مزه گر، - چش، کارشناس چشیدن مزه شراب وچای وغیره
خوش مزه
تنفر، بیزاری، ازردن، بی میلی، بیرغبتی، بد آمدن، لکه دار کردن سایر معانی: (با: for ) بی میلی، اکراه، نفرت، روی گردانی از، آریغ، (قدیمی) دوست نداشتن، بیزار بودن از، نفرت داشتن از، بدامدن ...
ازروی بی رغبتی، باتنفر، بطورناگوار
سلیقه زیاد، مشکل پسندی
[زمین شناسی] پس سینه. قطعه کیتینی سطح شکمی مفصل سوم سینه.
چشنده ی چای (برای طبقه بندی آن)
پیش بینی کردن، جلوانداختن، پیشدستی کردن، سبقت جستن، انتظار داشتن، پیش گرفتن بر، سبقت جستن بر سایر معانی: پیشگیری کردن، تقدم داشتن بر، جلو بودن، (قبل از موعد) مورد استفاده قرار دادن، پیش خور ...
انزجار، احساس مخالف، نا سازگاری سایر معانی: بیزاری، پادسوهش، پادانگیزه، ناهمدردی، چیز یا شخص مورد بیزاری
ارزو، اشتیاق، اشتها، میل و رغبت ذاتی سایر معانی: میل شدید، ولع، رغبت [بهداشت] اشتها
حرکت، رفتار، وضع، سلوک، اخلاق، طرز رفتار، مشی سایر معانی: behavio(u)rروانشناسى : رفتاررفتار، کردار، (واکنش هر چیز نسبت به محیط خود) کنش، عمل، کارکرد [عمران و معماری] رفتار - حالت - عمل [بهدا ...