انحطاط، فساد سایر معانی: فرود افت، تبهگنی، تنزل، فرایند وازایایی [شیمی] چند حالتی بودن، هم ترازی، انحطاط [صنعت] درجازنی، تباهیدگی، انحطاط، دژنرگی [ریاضیات] تباهیدگی، تبهگنی، تباهی، انحطاط، ن ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
منحط، رو به انحطاط گذاردن، فاسد شدن سایر معانی: (از حالت پیشین بدتر شدن) تنزل کردن، منحط شدن، روبه تباهی نهادن، تبهگن شدن، انحطاط، تبهگنی، تنزل، فرودروی، آدم فاسد، (زیست شناسی) انحطاط یافتن، ...
فاسد، خراب، فاسد الاخلاق سایر معانی: (از نظر اخلاقی) منحرف، کژراه، هرزه، فاوا، ترادامن، پتیاره، بد، منحط، تباه
بد اخلاق، فاسد، بدون احساس مسئولیت اخلاقی، هرزه، فاسد الاخلاق، بد سیرت، زشت رفتار، نا پارسا سایر معانی: بدجنس، بدسرشت، اهریمنی، رذل، بی عفت، منافی عفت، غیراخلاقی، خلاف اخلاق، نافرخوی، بدمنش، ...
فحشاء سایر معانی: هرزگی، فسق، شهوت پرستی
بدرفتاری کردن، بی ادبی کردن، درست رفتار نکردن سایر معانی: دست از پا خطا کردن، رفتار سوداشتن، کار ناشایسته کردن