degenerate
/dɪˈdʒenərət/

معنی

منحط، رو به انحطاط گذاردن، فاسد شدن
سایر معانی: (از حالت پیشین بدتر شدن) تنزل کردن، منحط شدن، روبه تباهی نهادن، تبهگن شدن، انحطاط، تبهگنی، تنزل، فرودروی، آدم فاسد، (زیست شناسی) انحطاط یافتن، دژسان شدن، (اخلاقی) روبه فساد، گمراه، ناباب، دژخو
[شیمی] هم ارزی، چند حالتی، هم تراز، منحط
[عمران و معماری] تبهگن
[برق و الکترونیک] فاسد کردن، تجزیه کردن، تبهگن
[صنعت] تبهگن، درجازن، منحط، دژنره
[ریاضیات] تباهیده
[پلیمر] هم تراز

دیکشنری

دژنراسیون
فعل
rot, deteriorate, decay, spoil, degenerate, cankerفاسد شدن
degenerateرو به انحطاط گذاردن
صفت
decadent, degenerate, effeteمنحط

ترجمه آنلاین

منحط

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.