سعیدتر؛ نیکبختتر؛ خوشبختتر.
فرهنگ فارسی عمید
[ اَ عَ ] (ع ن تف) نعت تفضیلی از سعید. سعیدتر. نیک بخت تر. و منه الحدیث: اسعدالناس بشفاعتی من قال لا اله الا اللََّه خالصاً. مؤنث: سُعْدی ََ. || (ص) نیک بخت. سعید. || (اِ) کفتگی بند دست ...
لغتنامه دهخدا
[ اَ عَ ] (اِخ) ابن محمد الصدیقی الکازرونی. (علامه) سیدشریف جرجانی از او روایت دارد. (روضات الجنات ص ۴۹۹).
[ اَ عَ ] (اِخ) ابوعمرو. از علمای معاصر خاقانی : تا شد از عالم اسعد بوعمرو علم وااسعداه میگوید.خاقانی.
[ اَ عَ ] (اِخ) (پاشا) شبیب. او راست: المنظومة الهائیة بمدح الحضرة السامیة النبویة، چاپ مطبعة العصریة بیروت. (معجم المطبوعات ج ۱ ستون ۴۳۴).
[ اَ عَ ] (اِخ) میهنی بن ابی نصر مکنی بابی الفتح. وی مدرس مدرسهٔ نظامیهٔ بغداد و در دارالخلافه محظوظ بود و هر گاه که در دارالخلافه حاضر میشد توقیع ذیل صادر میشد: رُفِع الینا حضور اسعد المیه ...
[ اَ عَ ] (اِخ) همدانی. رجوع به فهرست عیون الانباء شود.
[ اَ عَ اَ فَ ] (اِخ) محمد. یکی از علمای نامدار که در دولت عثمانی بمسند مشیخت اسلامی نایل گردید. او پسر شیخ الاسلام مشهور خواجه سعدالدین افندی صاحب «تاج التواریخ» است. مولد اسعدافندی سنهٔ ...
[ اَ عَ سَ ] (اِخ) (دکتر...). او راست: المرشد الخبیر فی تربیة دودالحریر، که در مطبعة الادبیة طبع شده است. (معجم المطبوعات).
[ اَ عَ ] (ص نسبی) منسوب به اسعدبن همام بن مرةبن ذهل بن شیبان بن ثعلبة. (انساب سمعانی).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.