(کَ یا کِ) (اِ.) = کردو:۱- شاخهای که در وقت پیراستن از درخت بریده میشود.۲- قطعه زمینی که کنارههای آن را بلند کنند تا آب در آن نشیند و در میان آن سبزی کارند یا زراعت کنند. ...
فرهنگ فارسی معین
[ کِ ] (اِ) دخل. درآمد. مقابل خورد. (یادداشت مؤلف). - کرد و خورد؛ تلاش روزانه صرف معاش روزانه. رجوع به مدخل کرد و خورد شود. - کرد و خورد نکردن؛ دخل و خرج برابر نیامدن. (یادداشت مؤلف). - ...
لغتنامه دهخدا
[ کُ ] (ع ص) کوتاه بالا. (منتهی الارب). قصیر. (اقرب الموارد).
(کِ) [ په. ] (اِ مص.) کار، عمل.
مطالعۀ رفتار جانور در محیط طبیعی [روانشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ کَ دَ ] (مص) کنانیدن. کردن فرمودن. || ساختن. پرداختن. || تغییر دادن و از حالی به حالی درآوردن. (ناظم الاطباء). و ظاهراً در این معنی گردانیدن باشد.
[ کَ دَ ] (ع اِ) کَردَحی ََ. نوعی از رفتار و قیاسه القصر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج).
[ کُ خوَرْ / خُرْ دِ عُ ] (اِخ) دهی است از دهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه. کوهستانی و سردسیر است و ۶۳۴ تن سکنه دارد. قالیچهٔ آن به خوبی معروف است و مزرعهٔ یکدر جزء این ده است. ( ...
(کَ دَ) (اِ.)۱- دره.۲- بیابان، زمین سخت و هموار.
[ ] (اِخ) شهرکی است (از حدود ماوراءالنهر) با مردم بسیار و با کشت و برز و از وی پوست برهٔ بسیار خیزد. (حدود العالم).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.